امشب بعد از شیش سال یا شاید بیشتر دوباره نادر رو دیدم! خاطرات مشترک زیادی داریم، یکیش همین خمیر دندون ال سی مد!

نادر دوتا پسر داره! ازدواج کرده و امشب وقتی اومد پیشم مثل همیشه چایی رو گذاشتم جلوش و زیر سیگار رو آوردم. گفت عرفان چطوری تحمل میکنی؟ گفتم چی رو نادر؟ گفت غم از دست دادن آدما رو! گفتم تحمل نمیکنم، زجرشو میکشم! چشامون داشت پر از آب میشد که طبق روال رفاقت پسرا زدیم زیر خنده! با چشای گریون میخندیدیم! قهقهه میزدیم.... نادر و من همزمان عاشق دختری بودیم سالها پیش! دختری که موهاش خرمایی بود! زیبا بود بی اندازه!

با خنده گفت: خمیر دندونش رو من از تهران واسش میخریدم و اگه میگفت دوتا بخر، چهارتا میخریدم! مونده بودم چرا به تو نمیگفت بخری واسش!

منم خندیدم و گفتم: دیوونه آب نمک بودی و خبر نداشتی!

تو همین شوخیا و خنده ها بودیم که جفتمون یهو سکوت کردیم! ده دوازده سال از اون اتفاق میگذره و دیالوگ مشترک من و نادر شده بود همون خمیر دندون!

گفت عرفان لقمه دهن من نبود ولی تو چرا دنبالش نرفتی، شما که...

نمیدونستم چی باید بگم، همه اتفاقات تلخ و شیرین جلو چشمم میومد و میرفت.... من و نادر پیر شده بودیم و چه فایده ای داشت این حرفا!

گفتم نادر به نظرت الان اگه ازش بپرسن چرا دندونات انقد سفید و مرتبه ، چی جواب میده؟ اصن یادش میاد تو واسش میخریدی وقتی کمیاب بود؟

برگشت گفت: اگه شوهرش رو ببوسه و یاد تو بیافته، حتما خمیر دندون منم یادش میاد!!

و هیییییچ جوابی بهتر از این نشنیده بودم!

.

پ.ن: نادر عزیز، امیدوارم خوشبخت ترین باشی کنار پسرای خوشگلت


موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: عرفان_بهاری , صریر , خمیر_دندون , عشق

تاريخ : ۱۴۰۴/۰۵/۲۴ | 3:58 | نویسنده : ع.بهاری (صریر) |