یادمه کارگر چاپخونه ای بودم تو خیابون جمالزاده تهران، وقتی مدیر چاپخونه فهمید تو مجله و روزنامه های مختلف کار کردم یه سیستم گذاشت جلوم و گفت شما سوپروایزر مجموعه هستی! حالا سوپروایزر چیه خدایا! منم اصلا به روی خودم نیاوردم که این پست عجیب غریب شرح وظایفش چی هست! انقد بیکار بودم که شروع کردمک به وبلاگ نویسی و اولین تجربه های دلنوشته نگاری رو شروع کردم! حالا که برمیگردم به اون روزا می بینم چقدر تغییر کردم و چقدر نگرشم عوض شده! یه سوسیال دموکرات تندرو بودم که حالا لیبرال دموکرات محافظه کار شدم! یه راست محافظه کار! چریک خلق مداری بودم که حالا شهروندی عادی شده زیر سایه ی تفکر ناسیونالیستی! جوان عاشق پرشوری بودم که حالا گرد پیری روی سرم نشسته! همون روزا اولین شعرهام رو به صورت حرفه ای نوشتم و حالا دیگه چشمه ی شعرم داره خشک میشه! فقط یک چیز تغییر نکرده و اونم گشتن بیهوده ی بنده س به دنبال حقیقت! هیچ جای دنیا به اندازه ی این وبلاگ بهم آرامش نمیده و دوستانی دارم زلال تر از هر دریاچه و برکه ای


موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: عرفان_بهاری

تاريخ : ۱۴۰۴/۰۹/۲۲ | 13:12 | نویسنده : ع.بهاری (صریر) |