نمیشه نوشت! یعنی میشه نوشت اما خب تا کی باید بنویسم؟ چندتا از این هزاران دغدغه نانوشته مغزم رو اینجا ثبت کنم؟

فضای وبلاگ برام به شدت غم انگیزه! حس میکنم تو یه سلول انفرادی دارم با خودم حرف میزنم و یه نفر از پشت در داره به حرفام گوش میده! بدون هیچ صدایی و هیچ واکنشی!

این حس باعث میشه نتونی خیلی از دغدغه هاتو به زبون بیاری!

چه شرایط اسف باری! سلول انفرادی باشی و جرات نداشته باشی حتی با خودت حرف بزنی!

دلم یه پنجره میخواد. یه جایی که دنیارو از توش نگاه کنم. بشینم لب پنجره و بدون هیچ حرفی ادم هارو نگاه کنم! شاید خنده دار باشه اما حاضرم تا اخر عمرم تو همون سلول انفرادی بمونم و هیچ حرفی نزنم اما یه پنجره داشته باشم و بتونم ادم هارو نگاه کنم!

گاهی حرف نزدن ایده ال ترین راهه برای فرار! فرار از همه چیز!


موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: عرفان_بهاری , نیلوفرانه , صریر , سلول

تاريخ : ۱۳۹۸/۰۷/۲۵ | 3:38 | نویسنده : ع.بهاری (صریر) |