اینجا دیواریست برای نقاشی کردن افکار به هم ریخته ام
زندگی غارنشینی تا به امروز همیشه یه سر فصل مشترک داشته، شکار! شاید تو این چهل پنجاه سال اخیر کمتر شده باشه و شکار فقط محدود به ماهیگیری شده و حالت تفریح مانند داره!
راستش من ذاتا عاشق شکارم! نمیدونم چه حس و غریزه ی درونیه که ترغیبم میکنه به انجامش! وقتی تو حالت صیاد قرار میگیری و همه فکر و ذهنت دنبال صید کردنه انگار تو این دنیا نیستی! این صید رو میتونید به همه ی جنبه های زندگی تعمیم بدید!!! از شکار افکار ادم ها (همه مدل ادم) تا خود ادم ها (مونث) و شکار حیوانات....! وقتی تمام ذهنت مشغول یه صیده و اون حواسش جای دیگه س یا بعضا وایساده و نگاهت میکنه و گاهی فرار میکنه و.... چه حس محشری وقتی به دستش میاری! اصولا شکار هر چی سخت تر لذتش بیشتر!
بگذریم از این بحث فلسفی و امیدوارم سوبرداشت نکنید از حرفام! یادمه مدرسه نمیرفتم توی راهروی تاریک خونه مادر بزرگم پر بود از کفتر چاهی، اولین تجربه شکارم اونجا بود وقتی پدرم یه پارچه بزرگ بست به یه طرف راهرو که کفترا فرار نکنن و... منم همراهش رفتم داخل راهرو! کفتر بود که بال و پر میزدن تو صورتم و منم تو اوج ترس لذت میبردم از هیجانش! وقت پاک کردن این کفترا یادمه همه کنار وایساده بودن و من با دستای کوچیکم دنبال تیکه گوشت کفتر بودم تا بذارم رو درب بخاری نفتی که بپزه و بخورم! بابام که فهمیده بود حس شکار کردن رو دارم یه تفنگ بادی واسم خرید و چه موجودات بیگناهی که من نکشتم باهاش و نخوردم! هنوز راهنمایی نرفته بودم که دست قضا یه عقاب اورد تو زندگیم و من ازش مراقبت کردم! یک تابستون کامل من جک و جونور گرفتم و گذاشتم جلوی این عقاب تا بخوره و منم کیف کنم!وقتی عقاب روی شونه م مینشست حس غرور عجیبی داشتم! این حس برتری تو وجودم موج میزد. خیلی پرنده زده بودم اما هیچ وقت هیچ حیوون چهارپایی رو نزده بودم و حتی بدم میومد حلال کنم زبون بسته هارو! تا اینکه.....سال دوم دانشگاه بودم تو جاده فرعی شهریار به سمت ملارد یه کامیون گوسفندی از جلوم رد شد و یه گوسفند از اون بالا پرت شد پایین! ساعت چهار صبح بود و هر چقد سعی کردم به کامیون برسم نشد! گوسفند زبون بسته دست و پاش شکسته بود و داشت جون میداد و مجبور شدم همونجا ذبحش کنم! چه حس ناخوشایندی! انجامش دادم اما برای همیشه اون رحم و عاطفه تو دلم مرد! گاهی فقط یک اتفاق کافیه تا جنایت برات عادی بشه! گرچه به نظرم حلال کردن و ذبح گوسفند جنایت نیست ولی .......بعد اون اتفاق چند سالی رو واقعا دلم نمیومد چیزی شکار کنم! واقعا گناه داشتن زبون بسته ها! منتها هیچوقت نمیشه جلوی غریزه رو گرفت... چند سالی میشه دوباره این حس افتاده تو تک تک سلول های بدنم. وقتی ذهنت فارغ از همه جا میشه و فقط دنبال طعمه ای! یه مقدار حسش غیر انسانی و غیر فلسفی هست اما به امتحانش می ارزه!
امشب بعد مدت ها با یه رفیق قدیمی زدیم به دل بیابون. به یاد قدیما!!! هنوز خاطره برخورد اون گراز وحشی به بدنه ماشین تو ذهنم بود و ترس تکرار دوباره ش رو داشتم اما بهترین راه فرار از ترس کرونا خالی کردن ذهنم از این ویروس بود! چه راهی بهتر از شکار! اسلحه ته پر دو لول توی دستام بود و منتظر بودم چیزی از تپه بالا بیاد! تاریکی مطلق! هیچ صدایی توی طبیعت نبود جز صدای عجیبی که همیشه میاد و هیچ وقت نفهمیدم گرگه یا شغال! تمام تمرکزم روی تپه بود که دیدم یه چیزی از جلوم رد شد! زدمش! چه حس خوبی! رفتم بالای سرش دیدم خرگوش زبون بسته داره غلت میزنه توی خاک... از خودم بدم اومد! اطمینان داشتم که فصل جفتگیری خرگوشا نیست و بچه ای ندارن! اما اخه بحث زندگی یه موجود زنده بود..... این کار رو هزاران بار انجام داده بودم و شلیک کردن رو حفظ بودم ولی این بار.....
.
شکار کردن به چه قیمتی؟ گاهی توی زندگی فقط دنبال صید کردن طعمه ایم! این نگاه طعمه وار به اتفاقات اطراف چقد ازار دهنده س! هر روز که از خواب بیدار میشیم دنبال شکاریم. شکار پول! شکار فرصت شغلی! شکار یه دختر! شکار یه شرایط جدید.... واقعا با همون ادم های غارنشینی جه فرقی داریم؟ به نظرم هیچ فرقی نداریم فقط متد شکارمون عوض شده! توی این چرخه ی زندگی همیشه یکی صیاد میشه و یکی صید! انگار طبیعت برای اینکه رخداد جدیدی بروز بده همیشه نیاز به یک طعمه یا یک قربانی داره!
این چرخه ادامه داره تا ابد اما...... اما گاهی بعضی ادم ها وسط شکار کردن مثل امشب من ذهنشون متلاشی میشه و اینجاست که جای صید و صیاد عوض میشه..... به قول علیرضا افتخاری چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم....
پ.ن: به خدا هم مجوز اسلحه دارم. هم مجوز شکار! نرید فردا این مطلبو بذارید کف دست حامیان محیط زیست!
پ.ن2: کاش همیشه ذهن ادم مثل لحظه ی شکار ارامش داشت و به هیچی فکر نمیکرد جز رسیدن به مطلوب!
موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: شکار , عرفان_بهاری , صریر , نیلوفرانه
.: Weblog Themes By Pichak :.