اینجا دیواریست برای نقاشی کردن افکار به هم ریخته ام
بعد از شنیدن و دیدن اون صفحه ها یه تلنگری خوردم! انگار مغزم طوفان شده بود و دلم اشوب ! نمیخواستم باور کنم . گاهی ادم دوس داره بعضی چیزارو باور نکنه تا راحت تر زندگی کنه! اما چه میشد کرد! انقد همه چیز روشن و واضح بود که نمیتونستم مثل همیشه خودمو به اون راه بزنم!!
چاره ای نداشتم جز اینکه بشینم و حسرت بخورم! حرص بخورم! زیر پوستی بخندم! بغض کنم! عصبی بشم! بی تفاوت بشم! شکر کنم!
اون شب رو با هزار بدبختی سر کردم... اما چه میشد کرد؟ اتفاقی بود که افتاده !! قبری که من از روز اول روش گریه کردم و سیاه پوشش شدم مرده ای توش نبود!!! قبلا شک کرده بودم که این قبر مرده ای توش نیست اما وقتی یاد اشک هام و فاتحه خوندنام می افتادم دلم نمیخواست باور کنم که اینجا صلا کسی دفن نیست!!! گاهی باید خودتو گول بزنی تا بتونی زنده بمونی!
اما این بار فرق داشت. انگار یکی داشت جلوم نبش قبر میکرد . لحظه به لحظه می کند و منم دلم پر از تشویش بود! می دونستم که چیزی توش نیست! اما هشت سال من اینجا نشستم و پای این قبر فاتحه خوندم!
هیچی توی قبر نبود!!!
بعضی وقتا یه حضرت ابراهیم لازمه تا بیاد و تک تک بت های زندگیت رو بشکنه و اخر سر تبر رو بذاره رو دوش بت بزرگ! تا بفهمی باعث و بانی این همه بدبختی خودت بودی نه بت بزرگ! ذهن بیمار خودت بوده که نخواستی باور کنی هر ادمی میتونه خیانت کنه! هر نوع خیانتی!
یکی دو هفته ای از این اتفاق میگذره و دارم اروم اروم اون قبر رو پرش میکنم! اما این بار نمیذارم خالی بمونه! همه این سالها و خاطرات خوب و بدش رو میریزم توش. همه عکس ها و اهنگ ها و..... خوب یا بد تموم شد!
یه سنگ در خور شان میذارم روی قبر و روش مینویسم: ما گذشتیم و گذشت انچه تو با ما کردی / تو بمان و دگران وای به حال دگران!!!
یه درخت سرو پای این قبر میکارم! به احترام اینکه خدا نذاشت عمری سرافکنده خلقش باشم و سربلندم کرد...
پ.ن: از اون اکیپ نبش قبر کمال تشکر رو دارم! ایشالا تو شادیاتون جبران کنم!!!
پ.ن 2 : برعکس تمام نوشته هام این یکی مخاطب خاص داشت!
ع. بهاری
موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: عرفان_بهاری , نبش قبر , پایان , تهران
.: Weblog Themes By Pichak :.