اینجا دیواریست برای نقاشی کردن افکار به هم ریخته ام
اصولا رابطه خوبی با این مدل فیلمها نداشتم و ندارم اما لامصب تنهایی آدم را به چه کارهایی که وادار نمیکند! گاهی آدم مجبور میشود صندوقچه دلش را از پستوی تاریک قلبش بیرون بکشد. خاک هایش را کنار بزند. با اینکه می داند داخل صندوقچه چه چیزهایی قایم کرده اما همیشه منتظر پیدا کردن چیز جدیدی است..... در صندوقچه را با شروع فیلم باز کردم و تا انتهای فیلم باز گذاشتمش... مهم خود فیلم نبود... داستانش را حفظ بودم. یک جورهایی دنبال خودم میگشتم... نمیدانم فیلم را دیده اید یا نه؟ (اصولا مهم نیست دیده باشید یا نه) اما هر بار بعد از دیدنش به این فکر میکنم که چرا بعضی آدمها دوست دارند همدیگر را اذیت کنند؟ وسط این همه عشق و لذت ( از مدل غربی عشق فاکتور بگیرید چون اینجا ایران است و همه مسلمانیم) چرا یهو یکی از شخصیت ها طاقچه بالا میگذارد و پشت پا میزند به هر چه بوده و هست؟ همیشه یاد آن مصرع معروف پروین می افتم که میگوید " اشک کباب موجب طغیان آتش است ". چرا وقتی دو طرفی که همدیگر را دوست دارند باید اینگونه..... چرا ها و سوالهای بسیاری که هنوز پاسخش را پیدا نکرده ام.
چقد اعصابم خورد ميشد وقتی می دیدم پسرک بیچاره تدارک بهترین ولنتاین را گرفته بود و اِما (شخصیت دختر فیلم) با بی اهمیتی همه چیز را خراب کرد!!! چرا آدام (شخصیت پسر فیلم) باید لج دختر بیچاره را دم به دیقه درآورد و هر سری دختری را جایگزین کند؟ آن تابلو اورژانس لعنتی هم که آیینه دق فیلم است. حداقل برای من اورژانس و بیمارستان نفرت انگیز ترین جای دنیاس!
چقد توجه نکردن به رابطه توی فیلم روی اعصاب آدم راه میرود! نمیدانم این مرض چگونه به همه جای دنیا سرایت کرده! عشق لامصب چه هورمونی ترشح میکند که همه دوست دارند همدیگر را کم محل کنند... گل خریدن ها را بی اهمیت جلوه دهند... با لحظه لحظه رابطه عادی برخورد کنند... یا انقد سرد.... این تعهد لعنتی چه دارد که همه از آن فرار میکنند و تا تقی به توقی میخورد.... کاش جای کارگردان فیلم بودم....
اگر جای او بودم همان لحظه که آدام زیر نور شب ولنتاین قضیه را جدی گرفته بود و اِما عین خیالش نبود فیلم را تمام میکردم... یا حداقل وقتی پسرک دنبال دختر های دیگر بود تیتراژ را هر چند ناجور میچسباندم آخر فیلم... حداقل میتوانستم کاری کنم که این آخر فیلم دختر و پسر به هم نرسند....!
شاید کارگردان هم مثل من تحت تاثیر لحظه ای قرار گرفت که اِما به دنبال آدام در به در گشت و به اشتباهش پی برد و معذرت خواهی کرد....!!!
خلاصه کلام اینکه فیلم آنقدر ارزش هنری نداشت تا من اینجا وقت خودم را تلف کنم و..... شاید همیشه بعد از دیدن فیلم احساس کردم تک تک صحنه های فیلم را در واقعیت من بازی کرده ام (البته مدل شرقی اش را!) ... فیلم هرچه بود تمام شد و من هم یک بار برای همیشه پاکش کردم!
راستش این روزها دارم صندوقچه را خالی میکنم و با دیدن هر یادگاری داخل آن حس بهتری پیدا میکنم! حسی که با خالی کردن صندوقچه روز به روز بهتر میشود!!
ع.بهاری
پ.ن: کاملا اگاهم که فیلم سرتاسر منفی هيجده است و.... بنده هم به تمام اصول دینی خودم پایبندم..... اما گاهی نمیشود تعارف شیطان را رد کرد!!!
موضوعات مرتبط: فیلم
برچسب ها: عرفان_بهاری , فیلم , هالیوود , سینما
.: Weblog Themes By Pichak :.