همین چند شب پیش رمان چشم هایش بزرگ علوی را تمام کردم. دو سه شب است درگیر نوشتن احساس خودم نسبت به کتاب شده ام. هر چقدر فکر میکنم نمیتوانم درک واضحی از دو شخصیت کتاب در ذهن خودم داشته باشم.  نه از فرنگیس خوشم آمد. نه از استاد ماکان!! درک مبهمی که سراسر ذهنم را گرفته و نسبت به قبل من را به تمام رابطه های عاشقانه بدبین تر کرده.  چرا باید فرنگیس آخر داستان با سرهنگ ازدواج کند با اینکه عاشق ماکان بود؟ به بهانه فداکاری؟  چرا ماکان آنقدر از فرنگیس دوری ميکرد و مگر میشود آدم آنقدر سفت و سخت باشد؟ یا شاید خجالتی بود!!! خود شخصیت فرنگیس را که اصلا بیخیال!!!!!  حس احترام و تنفر بی حدی که به او دارم درک نمیکنم. یک زن خوش گذرانی که از هیچ تفریحی دریغ نکرده و حالا ادعای عاشقی و فداکاری دارد! گاهی آدم ها وسط لجن زار زندگی خودشان دنبال یک دستاویز برای توجیه خودشان هستند شاید عذاب وجدان مادم العمر خودشان را حل و فصل کنند. بعضی ها مثل فرنگیس آنقدر توی این کار مهارت دارند که حتی سر خودشان هم کلاه میگذارند و به راحتی تاریخ زندگی یک نفر را تحریف میکنند!  با علم به بد بودن ماکان و تمام نواقص شخصیتی او....  به هیچ وجه نمیتوانم کارها و حرف های فرنگیس را هضم کنم!  اول جوانی ماکان را دیده...  عاشقش شده... دوران دانشجوییش را هر کاری دوست داشته انجام داده و همان دوران از عشق ماکان دم میزند و دم به دیقه داستان میگوید اگر ماکان خوب بود من اینگونه هوس ران نبودم!!  آخر سر به سراغ ماکان می آید.  با چشم هایش ماکان بیچاره را غل و زنجیر میکند و آخر داستان با سرهنگ ازدواج میکند و بازهم تمام تقصیر ها را گردن ماکان می اندازد!  

بدم می آید از آدم هايي که توی زندگیشان دنبال توجیه کردن رفتار خودشان هستند و مدام به گذشته متوسل میشوند!  شخصیت ماکان بسیار برایم قابل احترام تر است چون حداقل پای عقیده اش ایستاد و مدل زندگیش را به اقتضای زمان عوض نکرد...  البته نمیشود به هیچکدام خرده گرفت...  ذات آنها باهم فرق داشت.  ماکان ذاتش انسان بود و فرنگیس ذاتش گرگ.  

شاید توی برهه ای از زمان رفتارشان زیر نقاب عشق عوض شد....  اما نهایت......  از کوزه همان برون تراود که در اوست 

 

                                  ع.بهاری 

 

پ.ن: شک ندارم فردا نظرم راجع به داستان عوض میشه...  بزرگ علوی عزیز بدجور تحت تاثیر نظریه روانکاوی فروید شخصیت هارو بالا پایین کرده.  جوری که همزاد پنداری باهاشون خیلی سخته...  فضای داستان خیلی ارومه ولی شخصیت ها شدیدا متلاطم و..... 


موضوعات مرتبط: کتاب.نقد
برچسب ها: عرفان_بهاری , بزرگ_علوی , رمان , چشم_هایش

تاريخ : ۱۳۹۶/۰۷/۲۱ | 23:51 | نویسنده : ع.بهاری (صریر) |