سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر.... 

این دقیقا همان مصرعی بود که به معنی آن اعتنایی نداشتم.  همیشه پیش خودم فکر میکردم مگر میشود آدم همه چیز دنیا را راحت و ساده بگیرد. مثلا چطور میشود به جای انتقام گرفتن به فکر بخشیدن بود؟

مگر سالهای عمر آدمی کم ارزش هستند که اگر شخصی آن را نابود کرد به راحتی بشود او را بخشید؟  اما میشود... 

راستش خودم هم بیش از حد درگیر این تناقض مسخره بودم. تا جاییکه هر لحظه زندگیم به این فکر میکردم که چرا.... بگذریم 

خیلی با خودم کلنجار رفتم و توی همین دوران مبهم بود که با یکی از دوستان قدیمی هم کلام شدم.  از آن آدم های به اصطلاح پخته ی روزگار.  خیلی وقت بود او را ندیده بودم و دلم برای آرامش نگاهش تنگ شده بود. همان خنده های مرموز همیشگی را داشت.  اما من یکی حداقل میدانستم که تمام این آرامش و خنده ها تصنعی است و پشت این نقاب اجتماعی چه کوره ی گداخته ای نهفته و چه رنج ها که درونش نمیجوشد.  سر صحبت را طبق معمول خودش باز کرد و با آن پر حرفی مخصوص به خودش شروع کرد به پرسیدن. از تمام مدتی که باهم نبودیم پرسید. ذره ذره داشتم رنج هايي که در این مدت کشیده بودم را برایش تعریف میکردم که ناگهان پرید وسط حرفم! خیلی ساده و خودمانی گفت :خبر دارم.  لازم نیست بگی 

شوکه شدم.  اما مثل اینکه یک نفر تمام داستان زندگیم را برایش گفته بود.  نمیدانم چه کسی! با همان لحن مخصوص به خودش گفت: اگه بدترین دشمنم جلو چشم خودم آسیبی  بهم برسونه تو چشماش نگاه میکنم و فقط بهش لبخند میزنم. یا شاید بغلش کنم و بگم مرسی. ميدوني چرا؟ 

طبیعی بود که هيچوقت جوابی برای هیچ کدام از سوال هایش نداشتم.  چون او حاضر جواب بود و من..... 

از حرفهایش سر در نياوردم.  راستش کمی دمدمی مزاج بود ولی این را میدانستم که تا به حال با کسی دعوا نکرده و از کسی متنفر نبوده.  

او کماکان داشت حرف میزد و من هم اسیر موعظه های زیبایش....  انگار یکی برایم آهنگ آرامش بخش گذاشته.  حرفها آنقدر آرامش بخش بود که به یاد آوردنشان سخت.  ولی این جمله اش را هنوز در خاطرم دارم: برای یک روز هم که شده همه چیز و همه کس را ببخش و هر وقت به یادشان افتادی فقط لبخند بزن و خوبیهای آنها را مرور کن. 

 

چند روزیست اسیر این جادو شده ام.  از بدترین آدمها و نفرت انگیز ترین مکان های دنیا چه خاطرات شیرینی دارم. حتی از آنهایی که مسیر زندگیم را عوض کردند هم میتوانم فراموش نشدنی ترین لذت های دنیا را به خاطر بیاورم.  

جادوی بخشیدن بهترین هدیه ای بود که تا به حال گرفته ام 

 

 

پ.ن: یادم رفت بگویم... آخرین حرفش این بود.  گذشته ها را رها کن و هر شخص و هر مکان تنفر آمیزی که دیدی در چشمانش نگاه کن و لبخند بزن.  چون آنها به تاریخ پیوسته اند و مرور تاریخ همیشه برای من شیرین بوده!  آینده منتظر ماست! 

 

 

 

                                ع.بهاری


موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: عرفان_بهاری , بخشش

تاريخ : ۱۳۹۶/۰۸/۱۴ | 4:5 | نویسنده : ع.بهاری (صریر) |