اینجا دیواریست برای نقاشی کردن افکار به هم ریخته ام
دیشب عروسیشون بود، باورکردنی نبود پسری که دکترا ازش قطع امید کرده بودن دیشب راه میرفت، درسته به سختی، اما پشتش به یه ابر قهرمان گرم بود، دختری که موقع رقصیدن جوری بغلش کرده بود که آدم حسودیش میشد، یه حس بغض و شادی عجیبی داشتم وقتی میدیدم این مدل شروع زندگی رو، و خیلی برام مبهم بود تفاوت دوتا عروس؛ یکی میره و واسه خاطر حرف مردم و خیلی روتین شوهر میکنه ، یکی هم اینجوری کلمه عشق و زندگی رو به هم پیوند میده، چقد شیرین شده بود صحنه های عروسیشون وقتی همه میتونستن عشق بینشون رو لمس کنن، چقد ادمها با همدیگه فرق دارن، چقد زندگی شیرین میشه وقتی یه نفر پای همه مشکلات می ایسته و قهرمانانه عشق ورزی میکنه، دیشب نه پول بود نه شغل نه ماشین نه خونه... دیشب دوتا قلب بود که بهم پیوند خورده بود، به حدی این پیوند قلب ها شیرین بود که تک تک افراد توی عروسی هم گریه کردن هم از ته دل شاد بودن!
پ.ن: اینجوری با همدیگه ازدواج کنید ، اینجوری عشق بورزید، و اینجوری پای هم بمونید.... انقدر عشقشون برام مقدس بود که موظف دونستم خودمو یه جایی ثبتش کنم و چه جایی بهتر از اینجا...
پ.ن۲: ابر قهرمان که نیستیم، آنتی قهرمان نباشیم!!!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته های بی بنیاد ع. بهاری
برچسب ها: عرفان_بهاری , صریر , سنندج , عروس
.: Weblog Themes By Pichak :.